معنی خوراک شب نشینی ها
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شب نشینی. [ش َ ن ِ] (حامص مرکب) عمل شب نشین. بیداری شب. (ناظم الاطباء). نشستن دوستان بعداز شام خوردن در جایی برای صحبت. (فرهنگ نظام). گردآمدن گروهی در پاس اول شب یا دیری از شب و صحبت کردن و خود را مشغول ساختن. (ناظم الاطباء):
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان حلقه های زنجیر است.
(از یادداشت مؤلف).
وگر فرش است در عشرت سرایم ماهتاب امشب
شبم خوش شب نشینی میکنم با آفتاب امشب.
ظهوری.
- امثال:
کور و شب نشینی.
نشینی
نشینی. [ن ِ] (حامص) به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی. اعتکاف نشینی. اورنگ نشینی. بادیه نشینی. بالانشینی. بردرنشینی. بست نشینی. بیابان نشینی. پائین نشینی. پالکی نشینی. پرده نشینی. پس نشینی. پشت میزنشینی. پیش نشینی. تخت نشینی. ته نشینی. جانشینی. جزیره نشینی. جنگل نشینی. چادرنشینی. چله نشینی. حاشیه نشینی. حجله نشینی. حومه نشینی. خاک نشینی. خاکسترنشینی. خانقاه نشینی. خانه نشینی. خرابه نشینی. خلوت نشینی. خم نشینی. خوش نشینی. درگه نشینی. دل نشینی. ده نشینی. راه نشینی. روستانشینی. ره نشینی. زاویه نشینی. زیرنشینی. زیرپانشینی. زیج نشینی. ساحل نشینی. سایه نشینی. سجاده نشینی. سدره نشینی. سرنشینی. شب نشینی. شهرنشینی. صحرانشینی. صدرنشینی. صف نشینی. صفه نشینی. صومعه نشینی. کاخ نشینی. کجاوه نشینی. کرایه نشینی. کرسی نشینی. کشتی نشینی. کناره نشینی. کوه نشینی. گاه نشینی. گوشه نشینی. عزلت نشینی. عقب نشینی. عماری نشینی. محمل نشینی. مرزنشینی. مسجدنشینی.مسندنشینی. والانشینی. ویرانه نشینی. هم نشینی. هودج نشینی. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.
خوراک
خوراک. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از «خور» بمعنی خورش و «َاک » کلمه ٔ مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات).
- هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد.
|| توشه. ذخیره. تدارک. || نان روزینه. || خورش. || به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند. || چیزی که خوردنی باشد. || مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف).چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت. || یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود. || پختنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود.
|| قابل اکل. قابل خوردن.
- بدخوراک، غیرقابل اکل.بدمزه. بدطعم.
- خوش خوراک، قابل اکل.خوشمزه. خوش طعم.
|| خورنده.
- بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد.
- خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد.
پس نشینی
پس نشینی. [پ َ ن ِ] (حامص مرکب) عقب نشینی.
فرهنگ فارسی هوشیار
با هم نشستن به شب در محفلی، مهمانی در شب و گذراندن شب را دسته جمعی با تفریح.
صحرا نشینی
دشت نشینی چادر نشینی کویر نشینی بادیه نشینی چادر نشینی مقابل روستا نشینی شهر نشینی.
صدر نشینی
تخشیدن بالا نشینی عمل و حالت صدر نشینی.
اربعین نشینی
چله نشینی
فرهنگ عمید
با هم نشستن در شب، مهمانی در شب که جمعی باهم بنشینند و شب را به صحبت و تفریح بگذرانند،
فارسی به عربی
صحوه
فارسی به آلمانی
Aufwachen, Wecken [verb]
واژه پیشنهادی
لیالی
کلمات بیگانه به فارسی
واپس نشینی
معادل ابجد
1555